عشق بی پایان پارت ۲

Setayesh · 19:06 1402/07/15

سلام اینم از پارت جدید 

برو ادامه 

چمدونم را بستم قرار بود ساعت پنج وارد هواپیما بشیم 

غذا سفارش دادم و دراز کشیدم و خوابم برد. 

ساعت۳۰ :۴

بلند شدم به ساعت نگاه کردم وای دیرم شد سریع لباس پوشیدم و چمدون را برداشتم و به سمت فرودگاه رفتم 

وقتی رسیدم ساعت چهار و چهل و پنج دقیقه بود. بچه ها را پیدا کردم وبه سوی هواپیما رفتیم و نشستیم 

من در هواپیما حالم بد شد آقایی بقلم نشسته بود گفت 

فرد ناشناس  حالتون خوب هست خانوم ؟

مرینت  نه 

فرد ناشناس  بیا آب بخور 

مرینت  ممنون 

فرد ناشناس  خواهش می کنم 

وقتی آب را خوردم حالم بهتر شد 

حس میکردم اون آقا را می شناسم. صداش برام خیلی آشنا بود 

۵ ساعت بعد 

بلاخره رسیدیم. از فرودگاه بیرون رفتیم و با تاکسی به هتلی که آلیا برایمان گرفته بود رفتیم چقدر باکلاس بود. من رفتم به اتاقم با آلیا و استراحت کردمو.......