عشق بی پایان پارت ۵

Setayesh · 11:47 1402/07/20

برو ادامه  امروز خیلی طولانی نوشتم 

در را باز کردم 

مردی با یک کلاه روی سرش آها این همون مردی بود که توی هواپیما دیدم

مرینت  سلام آقا خوبید ببخشید من اسمتون را نمیدونم 

آدرین  من آدرین هستم همونی که تو بچگی باهم دوست بودیم ( بچه‌ها این موضوع را آخر پارت توضیح میدم)

کلاشو داد پایین اون شبیه آدرین بود

مرینت باورم نمیشه 

آدرین  ببخشید

بعد از این حرف محکم در را بستم و به در تکیه دادم و گریه کردم یعنی این همون آدرین هست 

انقدر گریه کردم کردم که پشت در خوابم برد 

با صدای کوبیدن در بیدار شدم و در را باز کردم 

بچه ها از بیمارستان برگشته بودن 

نینو  چرا در را باز نمیکنی 

مرینت  ببخشید خوابم برده بود

نینو  اشکال نداره

مرینت  رز حالت خوبه

رز   خوبم ممنون مرینت

مرینت خدارو شکر ، آلیا بیا کارت دارم

آلیا  برای چی ؟

مرینت  تو بیا

آلیا را بردم اتاق تا درباره اون موضوع حرف بزنم 

آلیا  چی شده؟

مرینت آلیا همون مرده که توی هواپیما حالم بد شده بهم آب داد

آلیا خب؟

مرینت  اون امروز اومد دم در

آلیا  چی گفت؟

مرینت  اون آدرین دوران کودکی باهم دوست بودیم

آلیا   چییییییییییییییییییییییییییییییییی!

که یکی در زد اون نینو بود

نینو  بیاین شام 

آلیا   باشه عزیزم

مرینت  ولی به کسی نمیگی الانم بریم شام بخوریم

آلیا  باشه 

رفتیم شام خوردیم و من انقدر خسته بودم سریع رفتم اتاقم و خوابم برد و....... 

 

 

 

فلش بک به ۱۰ سال پیش

 

آدرین از دوران بچگی با مرینت و آلیا و نینو دوست بوده و بابای آدرین بابا و مامان مرینت را میکشه 

ولی مرینت فکر میکرد یکی دیگه باباشو و مامانشو کشته و بابای آدرین برای اینکه لو نره آدرین رو به لندن میبره

آدرین  خداحافظ مرینت

مرینت  آدرین توهم مثل مامان و بابام نرو 

آدرین  ببخشید مرینت

مرینت  پس بزار یک چیزی بهت بگم من دوست دارم 

آدرین  منم همینطور 

و رفتن 

وقتی مرینت بزرگ تر شد میفهمه که بابا و مامانشو بابای آدرین کشته و از آدرین متنفر میشه 

 

 

 

 

 

 

از این به بعد می خوام شرط بزارم 

برای بعدی ۲۰ کامنت