عشق بی پایان پارت ۶

Setayesh · 22:45 1402/07/24

سلام پارت قبلی به شرط نرسید ولی من دوباره گذاشتم 

شرط ۱۰ لایک و کامنت 

صبح که بلند شدم خیلی خسته بودم رفتم توی آشپزخونه برای خودم چیزی درست کردم و خوردم چون بچه ها قرار نبود بیدار بشن من لباسام را پوشیدم وبه بیرون رفتم 

همه به من نگاه میکردن نمیدونم چرا ؟ 

توی پارک نشستم و فکر کردم که میتونم دوباره به آدرین علاقه مند شم نه نمیشه من از کسی که مامان و بابام را کشته نمیگذرم ولی اون نکشته باباش کشته ....   . .بازم هرچی من آدرین را دوست ندارم که یهو یک پسره بقلم نشست

پسر  سلام 

مرینت بفرمایید 

پسر  دختر خوشگلی هستی 

مرینت  ممنون 

پسره دستش را گذاشت روی دستم و اومد نزدیک تا ببوسم ولی من بلند شدم و بدو بو رفتم   اون گمم کرد تو راه داشتم همینطوری گریه میکردم که یک زن دستش را گذاشت روی شونم 

زن  حالت خوبه دخترم؟

مرینت  نه 

زن  بیا تو 

زن خیلی مهربونی بود بهم گفت بشینم روی صندلی 

زن  چی شده به من بگو من مشاور هستم 

مرینت  یک کسی که از بچه گی دوستش داشتم الان اومده میگه دوست دارم 

زن  برای چی قبول نمیکنی ؟

مرینت  چون اون ۱۰ سال پیش ولم کرد و همون موقع مامان و بابام مردن و بعد از مدت ها فهمیدم که بابای اون کسی که دوستش داشتم پدر و مادرم را کشته و از اون موقع از متنفر شدم 

زن  اوه! من تا به حال همچین موردی نداشتم 

مرینت ........

زن  به حرف دلت گوش کن 

مرینت  دلم میگه برو و باهاش باش

زن دلت درست میگه چون اون پدر ومادر را نکشته باباش کشته 

مرینت  بله شما راست میگین ممنونم خانم 

زن  خواهش میکنم هر موقع از این موضوع پیش اومد بیا پیش خودم مثل یک دوست

مرینت  واقعا !!! ممنون 

بدو بدو به سمت خونه رفتم و یهو به چند فرد عصبانی برخوردم و.............